لیکاف و کارهای او (4)

نقدهایی بر نظریۀ استعارۀ مفهومی

نظریۀ استعارۀ مفهومی نظریه ای تاثیرگذار بوده است و این را از حجم انبوه پژوهش هایی که پیرامون دستاوردها و کاربردهای آن انجام شده، می توان دریافت. از کارهای سودمندی که در این راستا انجام گرفته، جستجوی استعاره­ های مفهومی و مستندسازی آنها در زبان ­های دیگری به جز انگلیسی و نیز زبان ­اشاره­ ای و همچنین واکاوی استعاره ­های مفهومی غیرزبانی در تصاویر بوده است. یک رویکرد دیگر را می­توان بررسی نقش استعاره­های مفهومی در گفتمان­ ها و سامانه ­های دانشی گوناگون مانند اقتصاد، اندیشه ­های دینی و فلسفی و تاریخ روشنفکری دید. از دیدگاه کاربردی نیز نقش استعاره­ های مفهومی در مواردی همچون آموزش در کلاس درس و روان ­درمانی بررسی شده است.

با این وجود، ادعاهای گاه بلندپروازانۀ نظریۀ استعارۀ معاصر، انتقادهایی را نیز برانگیخته است. شاید مهم ترین انتقاد متوجه این رابطۀ چرخه وار باشد که استعاره های زبانی را هم گواهی بر وجود استعاره های مفهومی می داند و هم برونداد آنها. همچنین، نقدهایی نیز به فلسفۀ تجربه گرای نهفته در پشت این نظریه وارد شده و زبان شناسان پیکره ای آن را متکی بر مثال های ساختگی و شمیّ می دانند و نمونه هایی واقعی از متن ها و گفتگوهای روزمرۀ مردم. انسان شناسان نیز بر این باورند که در مورد نقش استعاره های مفهومی در درک فرهنگی گزافه گویی شده و برخی روان شناسان نیز واقعیت روانی استعاره های مفهومی را به دیدۀ تردید نگریسته اند. برخی نیز نشان داده اند که درک لیکاف از برخی مفاهیم فلسفی و ریاضیاتی که در تشریح نظریۀ خود از آنها بهره برده، نادرست است. گفتمان کاوانی که نظریۀ استعارۀ معاصر را در پژوهش های خود به کار برده اند نیز بر ایجاد تعادل میان بُعد شناختی استعاره و عوامل ارتباطی و بافتی در کاربرد آن تاکید کرده اند.

لیکاف و کارهای او (3)

نظریۀ استعارۀ مفهومی خود را یک نظریۀ معاصر و مفهومی و یکی از ستون­ های اصلی زبان­شناسی شناختی می­ داند و می ­کوشد رابطۀ میان استعاره­ های زبانی و شناخت آدمی را واکاوی کند. بنیادی ­ترین استدلال ­های پشت این نظریه را می ­توان این سه مورد دانست: استدلال قراردادی بودن، استدلال ساختار مفهومی و استدلال کالبدانگاری. 

  • استدلال قراردادی بودن (رواج)

استعاره ­ها تنها محدود به نوشتارها و گفتارهای خلاقانه (مانند شعر) نیستند. بلکه به­ فراوانی و به ­طور عادی در زبان روزمره به کار می­ روند و به نظر می­­رسد در همۀ زبان ­های بشر (یا بیشتر آنها) همین گونه است.

  • استدلال ساختار مفهومی

استعاره تنها یک پدیدۀ زبانی نیست. استعاره ­های زبانی بازتاب شیوۀ سازمان­دهی مفاهیم در ذهن ما هستند. ما نه تنها با انتقال یا «نگاشت[1]» دانش خود از یک مفهوم (مفهوم مبدأ) به مفهوم دیگر (مفهوم مقصد) می­توانیم آن را توصیف کنیم، بلکه می ­توانیم آن را نیز درک کنیم. چون بخشی بزرگی از زبان به­ صورت استعاری است (برپایۀ استدلال قراردادی بودن)، می­ توان نتیجه گرفت که دانش مفهومی ما نیز به میزان زیادی استعاری است.

  • استدلال کالبدانگاری

برپایۀ نظریۀ استعارۀ مفهومی، مفهوم­ های مبدأ اغلب ملموس­، عینی­ و کالبدمند هستند، در حالی که مفهوم­های مقصد اغلب انتزاعی­ اند و نمی ­توان آنها را مستقیماً تجربه یا ادراک کرد. چون بسیاری از مفهوم­ های نهفته در ذهن ما استعاری هستند (بر پایۀ استدلال ساختار مفهومی)، پس درک مفهومی ما نیز وابستگی بسیاری به ماهیت تن و محیط فیزیکی پیرامون ما دارد. مطالعۀ بنیاد کالبدمندِ «شناخت» آدمی را معمولاً با عنوان «شناخت کالبدانگاشته» (embodied cognition) می­ خوانند و در روان­شناسی، فلسفه و علوم شناختی بسیار مورد بحث و بررسی قرار می­ گیرد.



[1] mapping

لیکاف و کارهای او (2)

مقوله ­بندی

نخستین کار لیکاف بررسی دستاوردهای مفهوم مقولۀ پیش نمونه (که توسط همکار روان شناسش در دانشگاه برکلی، النور رُش، ارائه گردیده بود) برای معناشناسی زبان بود. لیکاف مفهوم ساختار مقولۀ درجه بندی شده (graded category structure) را برای بسیاری از چیزهایی به کار برد که رُش در کارهای آزمایشی خود به کار نبرده بود. برای نمونه، عنوان کتاب (Woman, Fire, and Dangerous Things (1987 را درنظر بگیرید که اشاره ای به یکی از چهار طبقۀ اسمی (یا جنسیت ها) در زبان استرالیایی دیربال است. این چهار طبقۀ اسمی عبارتند از: مذکر، مؤنث، غذاهای غیرحیوانی، و چیزهایی به جز اینها. چیزها و مفاهیم برپایۀ پیشینۀ اسطوره ای و باورهای فرهنگی در این طبقه های اسمی قرار می گیرند. از این رو، آتش جزء طبقۀ اسمی مؤنث به شمار می آید، نه به این دلیل که زن ها آتشین هستند یا آتش ها زنانه هستند، بلکه به این دلیل که آتش با خورشید در ارتباط است و خورشید در اسطوره ها زن بوده است. بنابراین لزومی ندارد که همۀ اعضای یک طبقه دارای ویژگی های مشترک باشند.
دومین زمینۀ مهم پژوهشی در کار لیکاف، نقش دانش پس زمینهای (یا دانش نامه ای) در توصیف مفاهیم بود. لیکاف با بررسی واژۀ bachelor که یکی از مثالهای فیلمور (1982) بود، نشان داد که همۀ مفهوم این واژه را نمی توان «فرد مذکر بزرگسال ازدواج نکرده» دانست. بلکه معنای آن را باید برپایۀ الگوی شناختی آرمانی شده از آداب ازدواج در جامعه درک کرد. یکی از جنبه های موضوع این است که ازدواج در بازۀ سنی خاصی انجام می شود. پس مردانی که در این سن ازدواج نکنند bachelor به شمار می آیند. منظور از الگوی آرمانی شده این است که همۀ موارد موجود در جامعه را پوشش نمی دهد؛ برای نمونه، کشیشان کاتولیک را دربرنمی گیرد و به همین دلیل است که پاپ را نمی توان یک bachelor دانست. از این رو، پیش نمونۀ مفهوم bachelor (یعنی کسانی که نمونه های بهتری از این مقوله هستند) را نمی توان به کمک مجموعه ای از ویژگی های معنایی توصیف کرد، بلکه بستگی به میزان تناسب میان فرد با الگوی شناختی آرمانی شده دارد.

دنباله دارد . . .

لیکاف و کارهای او (1)

مانند بسیاری دیگر از زبان­شناسان نسل کنونی، لیکاف نیز پژوهش­ های آغازین خود را در راستای اندیشه ­های تحول­ خواهانۀ نوام چامسکی انجام داد. اما در دهۀ 1970 میان طرفداران نظریۀ معیار[1] چامسکی از دستور زایاگشتاری و کسانی که رویکرد گشتارگرای بنیادین ­تری (که معناشناسی زایشی[2] نامیده می­ شد) را دنبال می­کردند، شکاف افتاد. جزییات بیشتر این ستیز تلخ و تیز را می­ توان در کتاب رَندی هریس (1993) با نام «نبردهای زبان­شناسی[3]» مشاهده کرد.

سرچشمۀ این اختلاف را می­توان با تقابل میان یک جملۀ معلوم، همتای مجهول و نام­ سازی[4] آن، به ­سادگی تشریح کرد:

The enemy destroyed the city.

The city was destroyed by the enemy.

The enemy’s destruction of the city.

این سه عبارت دارای یک زیرلایۀ مفهومی مشترک هستند که معناشناسان زایشی می­ کوشیدند آن را با یک ساخت زیرین مشترک برای هر سه نشان دهند. در نگاه نخست، این دیدگاه منطقی به نظر می ­رسد. اما با دقت بیشتر می­بینیم که چالش­ هایی را در پی دارد. نخست، آیا می ­توان گفت عبارت­ های (تقریباً) هم­ معنا، هرچند واژه ­پردازی بسیار متفاوتی داشته باشند، همیشه ساختار معنایی یکسانی دارند؟ (معناشناسان زایشی پاسخ این پرسش را مثبت می ­دانند) دوم، این محتوای معنایی مشترک چگونه بازنمایی می­ شود؟ عناصر آن کدامند و ساختاربندی آن چگونه است؟ (راهکار ارجح به ­کارگیری صورت­ سازی­های منطق گزاره ­ای بود) سوم، چگونه می­ توان از بازنمود معنایی زیرین به صورت رویین یک عبارت رسید؟ با داشتن ساختار معنایی زیرین و با توجه به اینکه عبارت­ های (تقریباً) هم ­معنا می ­توانند از نظر صوری بسیار ناهمگون باشند، نیاز بود تا گشتارهایی در نظر گرفته شود که توانایی زدودن، افزودن، تغییر و بازچینی عنصرها را داشته باشند. این عملگرها عمدتاً تک­ کاره و موردویژه بوده و محدویت ­های بسیار کمی بر کاربرد آنها حاکم بود. چامسکی در مقالۀ 1970 خود، «ملاحظاتی دربارۀ نام­ سازی»، به این مسائل پرداخته و یکی از سخنان وی این است که نام ­سازی (مانند destruction) دارای ویژگی­ های منحصربه ­فرد ساختواژی، معنایی و نحوی است که باید در سطح واژه تعیین شود و نه در سطح گشتارها. یک دلیل این است که در زبان انگلیسی نیم دوجین پسوند نام­ ساز وجود دارد که برخی پربسامدترند اما همۀ آنها با محدودیت­ هایی دربارۀ پایه­ های پذیرنده روبرو هستند. در پی انتقادهای کوبندۀ چامسکی جنبش معناشناسی زایشی، که دچار کاستی­ های بسیار بود، سرانجام از رونق افتاد.

البته همچنان رگه­ هایی از معناشناسی زایشی را در کار بعدی لیکاف، یعنی تلاش وی در جستجوی بنیادهای معنایی و مفهومی برای ساختارهای زبانی، را می ­توان دید. درجستارهای بعدی، نخست کارهای وی در زمینۀ مقوله ­بندی را بررسی خواهیم کرد و سپس مروری بر برجسته ­ترین کار وی در زبان­شناسی شناختی خواهیم داشت، یعنی نظریۀ استعارۀ معاصر[5].

دنباله دارد . . .

[1] Standard Theory

[2] generative semantics

[3] The Linguistics Wars

[4] nominalization

[5] contemporary theory of metaphor

ایدئولوژی (باورگان)

ایدئولوژی را می توان یک شبکۀ (استعاری) از باورها دانست که به پیدایش انتظارات، هنجارها و ارزش ­هایی دربارۀ رویدادها، ایده­ ها و افراد می ­انجامد. هنگامی که در رویدادها مشارکت می ­کنیم، با افراد روبرو می ­­شویم و ایده ­های آنها را می ­شنویم، این تجربه ­ها را با انتظارات، هنجارها و ارزش ­های برخاسته از ایدئولوژی ­های خود می­ سنجیم و بدین وسیله تجربه­ ها را ارزیابی و مقوله ­بندی می ­نماییم. این فرآیند یک فرآیند شناختی است اما دارای پیامدهای عاطفی و احساسی نیز هست: برای نمونه، مقوله­ بندی یک فرد و قرار دادن وی در یک گروه اجتماعی، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه به پیدایش حس دوست داشتن یا دوست نداشتن آن فرد می­ انجامد. نکتۀ بااهمیت اینجاست که ایدئولوژی­ ها از طریق معنابخشی به رویارویی و برخورد افراد با یکدیگر و مهم­تر از آن از طریق مشترک بودن در میان افراد و در نتیجه ایجاد گروه ­های همبسته (اما نه کاملاً همگن)، زندگی اجتماعی را سازمان­دهی می ­کنند. از این رو، ایدئولوژی «یک پدیدۀ اجتماعی-فرهنگی-شناختی کاملاً یکپارچه» است.

ایدئولوژی­ ها «روابط قدرت خاصی را در جامعه توجیه، مشروعیت ­بخشی، حفظ و بازتولید می­ کنند» اما «با قدرت و سلطه نیز مخالفت می­ کنند». ایدئولوژی­ ها همیشه «منافع خود و گروه خود را بر منافع دیگران ترجیح و برتری می­ دهند». این کارکرد ایدئولوژی­ ها ناشی از محتوای معرفت ­شناختی، جبری اخلاقی و ارزیابانۀ آنهاست، یعنی «باورهای اجتماعی دربارۀ اینکه چه چیزی خوب یا بد، درست یا غلط است». به بیان کلی­ تر، ایدئولوژی ­ها یک کارکرد شناختی بنیادین ایفا می­ کنند و آن «طبقه ­بندی چیزها و اشخاص، توصیف ویژگی­ های آنها و تبیین احساسات و کنش­ های آنهاست»؛ یعنی به ­طور خلاصه، معنابخشی به تجربه ­ها. این امر نتیجۀ قراردادی­ سازی (conventionalization) است که آن نیز به نوبۀ خود معلول فرآیند تعمیم است که فرآیند اصلی در شکل­گیری بازنمایی­ هاست: اگر تعمیم بدین معنا یاشد که «اشخاص و رویدادهایی که با آنها روبرو می­ شویم در یک مقولۀ خاص قرار می ­گیرند و به ­تدریج به ­صورت الگویی خاص جا می­افتند»، آنگاه می­ توان این دیدگاه را پذیرفت که «هدف همۀ بازنمایی ­ها این است که چیز ناآشنایی را . . . آشنا کنند تا اینکه چیزها، افراد و رویدادها در ارتباط با تجربه ­ها یا قالب ­های ذهنی پیشین ادراک و فهمیده شوند» 

* در زبان فارسی برای «ایدئولوژی» برابرنهاد مناسب و پذیرفته شده ای نداریم. یک پیشنهاد می تواند «باورگان» باشد یعنی مجموعه یا شبکه ای از باورها.